کویر جن .عروسان .



                                           بنام خدا

سسسسسسسلام

چند سالی بودکه دلم میخواست برم سمت کویر ریگ جن تااینکه  فرصت دست دادوطلبید

بایکی ازدوستانم درچوپانان هماهنگ کردم ۵شنبه ۹۱/۱۰/۲۲ ساعت ۶غروب به اتفاق چندتاازدوستانم حرکت کردیم ساعت ۱۲.۲۰دقیقه رسیدیم نائین باراهنمایی چندتاازاهالی

رفتیم امامزاده سلطان سیدعلی ودرمحوطه چادرزدیم شب کمی سردبود ولی پرازخاطره



اذان صبح بیدار شدیم جمع جور کردیم ساعت ۷هم راه افتادیم همین که حرکت کردیم

بایه قلعه بسیارزیبا روبرو شدیم بنام محمدیه که اطرافش کارگاه عبا بافی بود ویک اب

انباربابادگیرهای بلند وزیبا



بعد ازبازدید۸صبح حرکت کردیم پس از پیمودن ۷۵کیلومتر رسیدیم انارک نیم ساعتی داخل

کوچه پس کوچها گشتیم اهالی که مارو میدیدندچقدرخندون ومهربون احوال پرسی میکردند روستای بسیار زیبا باساختمانهای کاهگلی خواصی بودخیلی از خونها بادگیر داشتند کنار روستا بالای کوه حصاری بود با۲عددبرج که باسنگ وگل ساخته شده بود

بدون استثنا همه ورودیهایه خونها کوتاه بودند برایورودباید کمی خم میشدیادزورخونها افتادم که ورودیشان کوتاه بود تا خمیده بصورت احترام ورد بشی بهرحال خانه حریمش

احترام دارد هنوز بعضی از خانه ها  برای اعلام ورود یاچه کسی پشت درایستاده ۲تا اویز داشتند .اگرمردبود اویزقطور رابصدا درمی اورد واگر زن باشد اویز کوچک را بصدادر میاورد تا صاحب خانه بداند کسی پشت در ایستاده زن هست یامرد









بعد از بازدید ازانرک راهی چوپانان شدیم ۹نیم رسیدیم دوستم اومد به اتفاق در امام زاده صبحانه خوردیم هوا هنوز طوفانی بود وسوز داشت  دوستم گفت روستاشون منظم ترین روستای کویری دنیاست به این دلیل که هیچگونه کوچه یا خیابان بست وجود ندارد   یعنی از هر کوچه که نگاه میکنی انتهای کوچه معلوم وباز است وقتی ازبالا به روستا نگاه میکنی زمینها همه مربع شکل هستن  وکوچها بصورت چهارراه همدیگر رو قطع کردن.لازم است بدونیدچوپانان مردمانی سخت کوش مهربون مهمان نوازداردومشغول کشاورزی ودامداری هستن عده ای هم کامیون سنگین دارند وشغلشون رانندگیست

بعداز صبحانه بااینکه هوا طوفانی بود راهی کویر جن شدیم حدود ۸کیلومترازروستادورشدیم تابلویی روستای اشتیان رو نشان میدادبه سمت اشتیان رفتیم انتهای روستا وصل میشد به کویر چه قدر زیبا جالب بود















خلاصه بعدازگشت و کمی هم ماشین بازی وشدت گرفتن طوفان مجبورشدیم برگردیم  چوپانان همون امام زاده نهار خوردیم یک ساعت هم خوابیدیم ساعت ۴هم راه افتادیم به سمت کویر مصر بین راه هم زنگ زدم دوستم امیر در کویرمصر اتاق گرفتم حدودساعت ۶هم رسیدیم مصر یک چایی داغ هم پیش دوستم خوردیم  بلافاصله راهی چالسکندرون شدیم تقریبا ستارها دراومده بودن مقداری تماشاکردیم  برگشتیم پیش اقای طباطبایی  چایی داغ مهمون ایشون شدیم حدود ساعت ۹دوباره برگشتیم چالسکندرون برای تماشای اسمون انقدر ستاره تواسمون بود که وحشت میکردی جاتون خالی چه لذتی بردیم  بعد هم برگشتیم منزل شام خوردیم سپس گپ قبل از خواب وخواب ساعت ۶هم بیدارشدیم رفتیم برای تماشای طلوع خورشید چه مناظری خلق شد حدودا ۲۰۰تاعکس گرفتم چنتا شو ببینید






















بعدازگرفتن عکس برگشتیم منزل یه صبحانه جانانه محلی خوردیم .شالو کلاه کردیم  بطرف روستای عروسان حدودا ۷۰کیلومتر راه داشتیم پس از پیمودن رملها وکوهها وچندین بار عرض رودخونه رسیدیم به جایی که باورتون نمیشه واقعا عروسان بود وای  چه قدر زیبا بود وارد روستا شدیم پیرمردی با لبخند زیبایی اومد پیشمان چه قدر مهربون

ساعتی چرخیدیم .راستی حاج محمد وهاب وحاج خانمشون تنها ساکنین روستا بودن
























بعد ازتماشای روستا حرکت کردیم بسمت کرج  بعد ازمعلمان سمت گردنه توی اسمان  صحنه خیلی زیبایی دیدم که تاکنون ندیده بودم  بدونه اینکه بارونی باشه دراسمون کوشه ابری رنگین کمون بود خیلی برام جالب بود عکس شو ببینید




ساعت ۸شب هم رسیدیم تهران چون صبحانه رو توپ خورده بودیم بهار رو ساعت

۸شب خوردیم جای همه دوستان خالی بود

به امید روزهای بهتر وسفر های پرماجرا تر





میانکاله۲

                                                                          بنام خدا

باسلام

روز۵شنبه۹۱.۱۰.۷ساعت۱۰صبح حرکت کردیم بسمت میانکاله ساعت ۵نیم غروب رسیدیم

شبرو خونه دوستم موندیم ساعت ۱۰صبح هم رفتیم کنار تالاب جای همه دوستان خالی بود چندتا عکس هم گرفتم تقدیمتون






















شب یلدا


                                                             بنام خدا

سلام

۵شنبه۱۳۹۱/۹/۲۹دلم خیلی هوای کویر کرده بود به چند تا از دوستام زنگ زدم بدلیل شب یلدا نیومدن منم تنهایی شال و کلاه کردم ساعت ۱بعداز ظهرراه افتادم ۵نیم غروب هم رسیدم تنهای تنها

توی راه هندوانه تخمه شکلات خریدم رفتم پیش دوستم که نگهبانه کاروان سراست چندتا از بچه های

محطبانی هم بودن باهم شام خوردیم بعد من رفتم به سمت رمل ها هوا نیمه ابری ستاره ها معلوم بودن نیم ساعتی تنهای تنها نظاره گر اسمان بودم سکوت مطلق وتاریکی ترسناکی تمام دور وبرم رو

گرفته بود صدای تپش قلبمو می شنیدم کم کم داشت ترس ورم میداشت برگشتم کروانسرا پیش دوستم هندوانه هارو بریدیم یکی ازیکی بدتر درهر صورت خیلی خوشگذشت تنهایی هم عالمی داشت چند تا عکس هم از طلوع افتاب گرفتم ببینید


















امیدوارم لذت برده باشید